به مناسبت سالروز تاسیس سازمان مجاهدین خلق ایران
در آستانه ی پنجاه و سومین سالروز تاسیس سازمان مجاهدین هستیم و سی سال نیز از تابستان سیاه و خونین ۶۷ می گذرد ؛ فرقه ی رجوی پیش از آن در سی خرداد سال ۶۰ در حالی که می دید به سرعت مقبولیت اجتماعی خود را که به بهای جانفشانی رضایی ها ، فاطمه امینی ها ونسلی از فداکارترین فرزندان ایران و یاد و نام بنیانگذاران سازمان کسب کرده بود در میان مردم از دست می دهد ، در یک موضع گیری ضد ملی با اعلام ورود به فاز نظامی و آغاز مبارزه ی مسلحانه ، روندی را آغاز کرد که عامل مهمی در رادیکالیزه شدن فضای ملتهب آن دوران شد و در سال های پس از آن به از دست رفتن بهترین جوانان آزادیخواه ایران منجر گردید .
تصمیم غیرمسئولانه و خائنانه ی رجوی نه تنها نتیجه ای در بر نداشت بلکه بهانه و فرصتی در اختیار حکومت اسلامی قرار داد که با بسته تر کردن فضای ی ، دایره ی عمل فعالان آزادیخواه ، گروه ها و احزابی که از دل انقلاب ۵۷ جوانه زده بودند را محدود تر کرده و با سرکوبی هر صدای مخالفی ، تجربه ی کوتاه و ابتدایی دمکراسی و نیز آزادی ها و نتایج نو رسته ی انقلاب را به نابودی بکشاند .
کشتار زندانیان ی در سال ۶۷ آنچنان ضد انسانی و بی رحمانه است و آن جان های پاک چنان مظلومانه به تیرک های اعدام و طناب های دار بوسه زدند که از نگاه هر انسان آزاده ای محکوم است و عاملان و آمران آن را می بایست به پای میز محاکمه کشاند و از کشته شدگان آن سالهای سیاه دادخواهی کرد .
آنچه اما در این میان نباید فراموش شود نقشی است که کماکان رجوی و تصمیمات خائنانه ی او در زمینه چینی این جنایت ایفا کرد .
البته هر گاه از نقش رجوی در به کشته دادن نیروها و هواداران فرقه ی متبوعش سخن گفته می شود آنها با فرار به جلو سعی در منحرف کردن موضوع داشته و اصولا با مظلوم نمایی و سر هم کردن مقدمه هایی توجیه پذیر سعی می کنند نتیجه های نادرست دلخواه خود را بگیرند ، به همین دلیل و برای گرفتن بهانه از فرقه ی رجوی و ندادن دستاویز به آن می بایست بر این حقیقت انکار ناپذیر باز هم تاکید کرد که این جنایت محکوم است و مسببان آن باید به محاکمه و مجازات کشانده شوند .
آنچه اما پیش و بیش از هر چیز وقیحانه است ، تلاش مستمر فرقه ی رجوی در تمام سی سال گذشته برای سوء استفاده از آن خون هاست و اصولا رجوی خود را صاحب تمام رنج های اسیران و خون شهیدان می داند و بارها صراحتا بر این نکته تاکید کرده است .
اما حقیقت این است که آرمان های والایی که آن مبارزان راه آزادی برای فردای خلق و میهن خود داشتند در فرقه ی رجوی تبلور نمی یابد و اصولا جریانی که امروزه نام مجاهدین را یدک می کشد کمترین نقطه ی اشتراکی با اهدافی که روزی آن سازمان بر پایه ی آنها بنیان نهاده شد ندارد .
تنها نگاهی گذرا به سال های سپری شده ی مجاهدین تحت رهبری مسعود ، به روشنی آشکار می کند که چگونه یک سازمان انقلابی که دغدغه ی فردای خلق و میهن را داشت در یک روند تصاعدی و پر شتاب به فرقه ای مذهبی ـ تروریستی بدل شده است که تنها به فکر حفظ خود و تلاش به هرقیمت برای رسیدن به قدرت است و در این مسیر هیچ اصول اخلاقی ، انسانی و ی را به رسمیت نمی شناسد و برای پیش بردن اهداف خود حتی به نیروهای اسیر در تشکیلات فرقه اش نیز رحم نمی کند که حوادث اردوگاه اشرف و کسانی که قربانی تصمیمات خودخواهانه و مطامع رجوی ها شدند یکی از نزدیک ترین نمونه هاست .
رجوی که با فرافکنی هر جداشده ای را به خیانت متهم می کند در حقیقت خود اولین و بزرگ ترین خائن است ؛ او مرزهای تعریف خیانت را به فاصله ی سال های نوری جابجا کرده و در مقیاسی بزرگ تمام خط قرمزهای انسانی ، ملی ، اخلاقی و سازمانی را در طول سالیان گذشته زیر پا گذاشته است .
او از روزی که پس از نقش بر آب شدن خیالات خامش برای به دست گرفتن قدرت پس از انقلاب بهمن ، نیروهای بی پشتیبان و بعضا بی جا و مکان سازمان را با اعلام ورود به فاز مسلحانه در معرض سرکوب عریان و دستگیری و تیرباران به جا گذاشت و خود برای '' برافروختن آتش ها در کوهستان ها '' !!! به فرنگ فرار کرد قدم در راه خیانت آشکار نهاد .
پس از آن به عراق رفت تا مزدور صدامی بشود که با میهنش ایران در جنگی خانمانسوز بود و خلق قهرمانش را روزانه بمباران می کرد . او سازمان و نیروهایی که به او اعتماد کرده بودند را به ارتش خصوصی صدام تبدیل کرد و مزدور بیگانه شد ، در کشتار کردها سهیم شد و با نیروهای عراقی در برابر مردم ایران ایستاد ، مردمی که از شرف و خاک خود دفاع می کردند و دغدغه شان قبل از این که ی باشد ملی بود .
با تصمیم غیر مسئولانه عملیات فروغ جاویدان هزاران جوان فداکار و صادق مجاهد را به کام مرگ فرستاد و پس از شکست به شرمانه تقصیر را به گردن آنها انداخت که به '' رهبر '' وصل نبوده اند و تمام و کمال نجنگیده اند و برای توجیه و منحرف کردن اشتباه آشکارش تمام مجاهدین را وارد بحث موسوم به '' انقلاب ایدئولوژیک درونی '' کرد و عامل طلاق جمعی آنها و سرگردانی کودکانشان گردید که درد های آن تا به امروز روان همه ی کسانی که در معرض آن بودند را می آزارد .
در سال های پس از سقوط دولت صدام و اشغال عراق توسط آمریکا ، سازمان حنیف را که روزی بر پایه ی مبارزه با استثمار و استعمار به سرکردگی امپریالیزم آمریکا ، بنیان نهاده شده بود به مزدور آمریکا بدل کرد واز آن پس نیز هر روز در پی اربابی جدید برای عرضه ی خود جهت مزدوری بوده است .
.
واقعیت این است که پرداختن به تمام آنچه که رجوی بر سر مجاهدین آورد و روندی که باعث استحاله ی سازمان مجاهدین به فرقه ی رجوی شد در این مجال کوتاه نمی گنجد و مثنوی هفتاد من کاغذ شود ، و آنچه برشمرده شد تنها اشاره ای کوتاه به خیانت های گسترده و مستمر رجوی است که در دل هر یک دریایی از رنج و تباهی نهفته است .
سوال اینجاست که اکنون که فرقه ی رجوی وقیحانه سالگرد تاسیس سازمان مجاهدین خلق را گرامی میدارد آیا کمترین وجه اشتراکی را با آن سازمان داراست ، که البته این چنین نیست و آنچه امروز بر جای مانده نه سازمان است و نه مجاهد و نه در جهت منافع خلق مبارزه ای می کند .
آنچه امروز در اثر خیانت های رجوی بر جای مانده است بیشتر به یک هولدینگ بزرگ و لابی کننده ای حرفه ای مانند است که با ساختاری فرقه ای و با نیروهایی که در معرض شیوه های سیستماتیک مستمر و روزانه ی شستشوی مغزی قرار دارند به مزدوری مشغول است و بدون داشتن کمترین پایگاه اجتماعی در ایران با تلاشی محتضرانه به دنبال کسب قدرت به هر قیمت است که البته این نیز برای رجوی به خوابی آشفته و بی تعبیر بدل شده است .
آری رجوی خائن شمارهی یک است ؛ شاید اگر او جسارت اعتراف به خطاهای گذشته و شرف انتقاد از خود را می داشت اوضاع فرقه ی متبوعش به این زاری نمی بود و به دریوزگی درگاه اربابان خارجی نمی افتاد . اما فرقه ی رجوی اکنون تنها سودی که دارد این است که در تاریخ مبارزات مردم ایران به آینه ی عبرتی بدل شده است که آیندگان نتیجه ی پشت کردن به مردم ، ناصادق بودن رهبری و امید به بیگانه داشتن را در مثالی عینی ، ملموس و در عین حال تاسف بار بهتر درک کنند .
درباره این سایت